عمر رفته است و کنون آفت جانی دارم


گشته ام پیر ولی عشق جوانی دارم

چاره ساز دل و جان همه بیمارانی


چاره ای ساز که من هم دل و جانی دارم

کاش چون لاله دل تنگ مرا بشکافی


تا بدانی که چه سان داغ نهانی دارم؟

بر همه خلق یقین شد که وفا نیست تو را


لیک من از طمع خویش گمانی دارم

بنده ام خواندی و داغم چو سگان بنهادی


زین سبب در همه جا نام و نشانی دارم

ملک عشق تو جهانی ست که پایان ش نیست


من درین ملکم و غوغای جهانی دارم

جان من شرح الم های هلالی بشنو


که درین واقعه جان سوز بیانی دارم